سفارش تبلیغ
صبا ویژن


قرآن بلاگ



درباره نویسنده
قرآن بلاگ
مدیر وبلاگ : فضه[3]
نویسندگان وبلاگ :
محیا مهدوی (@)[1]


تماس با نویسنده


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
قرآن بلاگ


لوگوی دوستان









آمار بازدید
بازدید کل :13080
بازدید امروز : 1
 RSS 

بسم الله النور

مشوش بودم و پریشان. این تیرگی و بغض آسمان عجب همراه دلم بود. و این هوای سیاه و پر غبار نیز...
اوایل نفس کشیدن برایم سخت بود . اما آرام آرام به هوای پر دود شهر عادت کردم. عادتی اعتیاد آور! چنانکه در هوای پاک روستا ، بین خانه های کاه گلی، توان نفس کشیدنم ‏می‏رفت. و ریه هایم آنقدر سیاه وکدر شده بود که دیگر سراغی از اکسیژن نمی‏پرسید... و این غبار شهر چنان در من نفوذ کرده بود که دیگر سلولهایم موجودی به نام خدا نمی‏شناختند، آرام آرام به لبه پرتگاه نزدیک ‏شدم و دیگر فاصله ای بین من و نقطه سقوط نبود...
برج های شهرِ پر غبار من، آنچنان آسمان را به تسخیر سیاهی خویش کشیده بودند که من دیگر رنگ خورشید را فراموش کرده بودم؛ اینکه باید بروم بالا و قد بکشم را یادم رفته بود. و رنگ آبی آسمان را هم ...آهسته آهسته عطر یاس سجاده ، جای خود را به بوی متعفن مشروب داد. و من آنچنان مست دنیا شده بودم که دیگر هیچ آشنایی نمی یافتم ... گمشده ای داشتم به نام خود و خدا ! ...
روزی رهگذری بر نهال خشکیده جانم نگریست. و پرسید:« کجا ایستاده ای؟ » به زمین زیر پایم نگاه کردم ، وسط باتلاقی بودم که مرا به عمق جان خویش می‏کشید؛ جای سستی که من سالها روی آن ، مثلا ایستاده بودم. غافل از اینکه در حال غرق شدن بودم و گمان بر راست قامتی داشتم... دست و پا می‏زدم. فریاد می‏کشیدم نشان از آشنا گمشده خویش می‏گرفتم فریادش می‏کردم ...   

                                      

رهگذر گفت :« خموش باش و گوش بسپار. » صدای آشنایی می آمد... آنقدر آشنا که غریبه بود. می‏شنیدم آن را اما نمی‏شنیدمش. صدا مرا به خود می‏خواند .
سال‏ ها کسی همراهت بود و تو در پی همراه می‏گشتی؟؟ سال ها کسی به صدایت، به اشکت ، به آهت گوش می سپرد ، و تو در پی گوشی بودی که صدایت را فقط بشنود؟؟ سالها کسی با تو اشک می‏ریخت ، مراقبت بود ، صدایت می‏کرد که بیایی .و تو کجا بودی ای دل؟؟؟...
رهگذر گفت: دیر نیست. دستت را به آسمان دراز کن. اویی که در پی‏اش بودی در همین نزدیکی است. نزدیک تر از آنکه فکرش را کنی ندایش را لبیک گو. او منتظر و بیتاب صدای توست. پاسخش ده و به او ایمان داشته باش. که نشان آسمان و خورشید همو ست...

«و اذا سالک عبادی عنی فانی قریب اجیب دعوه الداع اذا دعان فلیستجیبوا لی و لیومنوا بی لعلهم یرشدون»



نویسنده : محیا مهدوی » ساعت 6:9 عصر روز دوشنبه 86 شهریور 26


 

کوچیک تر که بودم اگه تو مدرسه ی جایزه می خواستن بدن و حق انتخاب داشتم حتما اون بسته ای رو انتخاب می کردم که بزرگتر بود . و گاهی وقتا می دیدم که ای دل غافل رو دست خوردم . و اون کادو کوچک تره بهتر بوده .
به نظرم همه همین طوری ایم که همیشه دنبال بهترین باشیم . هیچ وقت نه به کم راضی می شیم و نه به خوب . بلکه همش بیشترین و بهترین رُ می خواییم . البته که این خصلت می تونه خوب باشه و میتونه هم بد . می تونه راه کمال رُ برای ادم باز کنه و می تونه تبدیل به ی طمع بشه . ظاهرش اینه که اگر تو امور مادی باشه خوب نیست و همون طمعه که باعث خواری ادم می شه  و اگر تو امور معنوی باشه موجب رشد و کمال ادم میشه .
اما به نظرم تو امور مادی هم می تونه خوب باشه به شرطی که ادم به اون چیزی که می خواد دلبسته و وابسته نشه . وگرنه خدا که نعمتاش رو خلق کرده برای من و شما . اما اغلب اوقات ما زیاده خواهی مون باعث می شه که خدا رو هم فراموش کنیم چه به عنوان ولی نعمت و چه به عنوان خدا .
اما از این بدتر وقتیه که ما فکر کنیم که داریم بهترین رو انتخاب می کنیم اما بعد متوجه شیم که خوب هم نبوده چه برسه به بهترین . این جاست که شبیه قوم یهود می شیم . ومخاطب این حرف خدا « اتستبدلون الذی هو ادنی بالذی هو خیر » 



نویسنده : فضه » ساعت 6:4 عصر روز جمعه 86 شهریور 23